عشق مامان تانیاعشق مامان تانیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
عشق مامان تیناعشق مامان تینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تانیا و تینا عمادین

جمعه خونه موندن خيلي بده

ماماني امروز جمعه، بر خلاف تموم جمعه ها سيمين دشت نرفتيم به خاطر اينكه بابايي يه عالمه كار داره امروز هم صبح زود از خواب بيدار شد رفت سر كار ما هم دوتايي با هم خونه تنها بوديم شما هم گرفتين خوابيدين مامان موندوتنهايي از وقتي به دنيا آمدي ديگه مامان نمي تونه تنها باشه ،حوصلم خيلي سر رفته بود  گفتم بيام يه سري به وبلاگت بزنم . دختركم 1 ماه ديگه عيده سه تايي خيلي عيد رو دوست داريم و براي رسيدنش لحظه شماري مي كنيم، يواش يواش هم كاراي خونه تكاني شروع ميشه امسال ديگه دختركم هم بزرگ شده كمك مامانش ميكنه دل بابايي بسوزه . عسل مامان بايد سبزه عيدمون هم بزاريم تا براي سال تحويل يه سبزه خوب داشته باشيم امسال مامان تصميم گرفته زوتر سبزه بزا...
27 بهمن 1391

زندگی مامان

عسل مامان روز به روز بزرگ تر میشه مامان برای کوچولویش دلش تنگ میشه . دیگه دخترکم کفشاش رو خودش می پوشه ، شلوارش رو خودش پاش می کنه ، غذا می خوره ،مو هاش رو شونه میکنه ، دست و صورتش رو خودش می شوره ، کمک مامان میکنه خونه رو تمیز میکنه و..........  دیکشنری تانیا مامان : میمی : پستونک          آس : آدامس         پت : پتو      پیش : پیشی به : غذا        آبعی : آب          ماس : ماست      و ....... این...
24 بهمن 1391

جشن تولد 2 سالگي جيگر مامان

دختركم بازم مامان با تمام وجود ميگه تولدت مبارك. ماماني امسال هم با اينكه نمي خواستيم برات تولد بگيريم همه چيزدست به دست هم داد تابتونيم يه ميهموني كوچيك برات بگيريم تا به همه بگيم دختر كوچولوي مامان 2 ساله شده.سه شنبه رفتيم سيمين دشت بابايي هم گفت يه كيك كوچولو مي گيريم پنج شنبه هر كي آمد سيمين دشت دعوتش مي كنيم خونه ماماني اينا اونجا يه تولد كوچيك مي گيريم . و زحمت كيك افتاد كردن عمو مهدي تا پنج شنبه بياره . شب پنجشنبه همون روزي كه دخترم 2 سال پيش از بيمارستان آمد خونه براش جشن گرفتيم با اينكه قصد تولد گرفتن رو نداشتيم ولي يه جشن كوچولوي قشنگي شد .عزيز دل مامان هم كه عاشق شمع خاموش كردن هستش چندين بار شمع رو كيكش رو خامو...
17 بهمن 1391

تولد زندگي مامان مبارك

دختر مامان درست همون ساعتي كه به دنيا آمدي مامان با تمام وجود ميگه تولدت مبارك انشاله 1000 ساله بشي قشنگم . دختر م دو ساله شده ، ماماني دوساله من و بابايي بهترين روزا رو با تو سپري كريم .                                                    ...
11 بهمن 1391

عید اومده بهاره ،شادی رو به خونمون میاره

سلام مامان گلم بلعخره تمام کارای عیدمون هم تموم شد مامان وقت کرد بیاد برات بنویسه. فردا داریم میریم سیمین دشت تا برای سال تحویل سیمین دشت باشیم. مامان تمام وسایل رو جمع کرده و آماده شده تا برم تیتیش خوشگل دخترم هم برداشتم تا روز عید میره عید دیدنی بپوشه.پس فردا سه شنبه 8 صبح سال تحویل میشه این دومین ساله که تانیای گلمون لحظه سال تحویل به مامان و بابایی زندگی دوباره میده .          تازه سفره هفت سینمون هم چیدم برای دختر گلم هم سه تا ماهی خریدم مامانی دست از سر ماهی ها ور نمی داری اگه هواسم نیاشه میگیریشون همشون رو می کشی. ...
5 بهمن 1391

تانیا در 15 ماهگی

دخترکم روز به روز شیطون تر از روز قبل میشی . گل مامان تا صدای در میاد شروع می کنی بابا بابا ، وقتی هم بابایی به خاطر شیطونی هات دعوات میکنه میایی میگی ماما ماما. خلاصه مامانی روزمون رو با همه ی کارای قشنگت میگزرونی . مامانی دو هفته یاد گرفتی بهت میگیم هاپو چی میگه با صدای قشنگت میگی هاپ هاپ ، ببیی چی میگه می گی ب اااااا. ...
5 بهمن 1391

تانیای شیطون بلا

سلام دختر گلم میدونم دارم تنبلی میکنم نمی یام برات چیزی بنویسم از شیطونی هات برات تعریف بکنم .                                  دختر گلی مامان از عید تا حالا خیلی شیطون شدی از دیوار راست بالا می ری تا خودت رو لوس می کنی میایی مامان یا بابا رو می بوسی . تا اهنگی به گوشت میخوره شروع می کنی رخصیدن با دهنت آهنگ می زنی یک سره هم جلوی یخچال ایستادی می گی آبیی.                 &nbs...
5 بهمن 1391

تانیا در 18 ماهگی

سلام عشق مامان خوبی .از شیطونیات بگم که دیکه خیلی بلا شدی اینقدر شیطونی که دیگه مامانی کم میاره و دعوات میکنه. اخ از حرف زدنت از رقصیدن وقر دادنات بگم که جیگر مامان رقاصی شدی واسه خودتقربون اون رقصیدناتبگردم . فدای اون حرف زدنات بشم که به زور می خواهی حرفات رو به مامان بفهمونی . آبعی {یعنی آب می خوام } به....به {یعنی گرسنم } میمی {یعنی پستونکم رو می خوام برم بخوابم}تاب تاب اباسی و........... مامانی خیلی شیطون شدی تمام بچه ها رو می زنی فقط با بچه های خیلی از خودت بزرگتر می تونی بازی کنی ...
5 بهمن 1391

اميد زندگي مامان

سلام عشق زندگیم چقدر باتوبودن شیرین با تو خندیدن لذت بخش آخ که چقدر دوستت دارم نازنینم الان که دارم می نویسم شما در خواب ناز بعد از ظهري  دختر قشنگم وقتی می خندی ...حرف می زنی دوست دارم تمام وجودمو فدات کنم وغرق بوست... وقتی که می گی مامان  دلم برات ضعف میره گل مامان...خیلی باهوش و سرزبون داری مامانی.... ماشالا به دختر زرنگم...هرچی رو یه بار می گم سریع  یاد میگیری فدات شم... اینقد قشنگ می گی مامانی عزيزم..عسلم..جیگرم عشقم..فدات شم و دوست دارم و تقریبا دیگه همه چیو میگی و همه كار ها رو هم مي كني ،  دوست دارم عسلم ...
5 بهمن 1391

شيطونكم

ماماني اونقدر دوست داشتني شدي كه خدامي دونه . مامان به قربونت بره فداي اون خنديدنات عسلكم . تموم برنامه كودك هايي كه از تلوزيون پخش ميشه همه رو با دقت ميشيني نگاه مي كني لذت مي بري . دائم هم در حال بازي كردني در عرض يك دقيقه هم خونه رو ميريزي به هم ،شيطونك من. عاشق ددر رفتن هم هستي اگه صبح تا شب بيرون باشي خسته نميشي. مامانم5 روز ديگه عاشورا وتاسوا ست امسال دومين ساليست كه دختر گلمون با مامان و بابا تو عزا داري اما م حسين شركت ميكنه ديشب هم با بابا رفته بوديم بيرون برات خيلي جالب بود ايشااله امام حسين نگهدارت باشد. ...
5 بهمن 1391